ورود کاربر

جملات تربیتی

براي اين نيست كه چون اطفال را دوست مي داريم آنها عزيز هستند بلكه براي دوست داشتن آن روح لطيفي كه در اطفال است ،آنها عزيز هستند

سفرپر ماجرای جنین از نطفه تا تولد - قسمت پنجم

 

چه خانه كوچولويي !

- بعضي وقتا، از كاري كه كرده‌ام، پشيمان مي‌شوم، منظورم بستن اين قرارداد هست. مامان ديگه قابل تحمل نيست مرتب شكايت مي‌كنه، يه روز كفشش تنگ مي‌شه و دمپائيهاي بابا رو مي‌پوشه، يه روز ميگه نمي‌تونم نفس بكشم

- بابا مي‌گه: «مامان مثل لوكوموتيو شده، وقتي راه مي‌ره، نفس، نفس مي‌زنه و سوت مي‌كشه.»

مي دونم كه بابا، بازهم شوخي مي‌كنه، او نگران مامانه مي‌گه «تو هميشه براي من عزيزي، هرچقدر كه چاق بشي يا نفس نفس بزني، من عاشق تو و اون كوچولو هستم.

- اين حرفا حال مامان رو بهتر مي‌كنه و بابا اينو احساس مي‌كنه.

- مامان در ماه نهم هست. وزن من شش بيليون برابر روز اولي هست كه به اين خونه اومدم. دكتر ميگه اگه اينطوري رشد كنم در ده سالگي وزنم به 635 كيلو خواهد رسيد.

دكتر مي‌گه: «ولي سيستم بدن بچه طوريه كه خود به خود رشدش رو كنترل مي‌كنه. مثلاً در آخرين هفته، قبل از تولد، اصلاً رشدي نداره.»

اما من نمي‌دونم، اينا از چي حرف مي‌زنن. فقط اينو مي‌دونم كه خونه‌ام تنگ و تنگ‌تر شده شايد من خيلي بزرگ و قوي شدم مامان مي‌گه همين روزها كوچولومون به خونه مي‌آد.

دوست ندارم به دنيا ، بيايم!

مثل اينكه بابا و مامان حرف ديگه‌اي ندارند، همه‌اش درباره بدنيا آمدن من حرف مي‌زنند، اما من مي‌ترسم ، نمي‌دونم عاقبت چي ميشه! و چطوري بايد بدنيا بيام، دكتر چيزهاي زيادي گفت: مثلاً اينكه:

دكتر- اگه گرماي جايي كه من در اون بدنيا مي‌آم كمتر از 20 درجه سانتي‌گراد باشه به من شوك وارد مي‌شه، همين‌طور وقتي براي اولين بار مي‌خوام نفس بكشم حالت ترس و ناامني به من دست مي‌ده و اولين عكس‌العمل من جيغ زدن هست اين جيغ كمك مي‌كنه تا راههاي تنفس من باز شه. اولين گريه‌هاي من بدون اشك خواهد بود و مدتي هم نمي‌تونم بخوبي بشنوم چون سوراخهاي گوشهام پر از مايع لعابدار هست. همون مايعي كه داخل خونة خودم بود، تو اون شنا مي‌كردم.

 در آخر دكتر به مامان گفت: اگه روزهاي اول چشمهاي من، بي‌اراده به اين طرف و اون طرف چرخيد نگران نشو. چون طبيعيه!

من به از همون جا به دكتر گفتم: «خيلي متشكرم دكترجان، ولي بايد بگم كه من اصلاً دوست ندارم بدنيا بيام من در اينجا زندگي كردم، حالا هم مي‌خوام همين جا بمونم. ديگه حوصله شنيدن اين حرفها رو ندارم.»

آي، به دادم برسيد!

حالا من و ماما در بخش زايمان هستيم مامان دعا مي‌خونه «خدايا اين سبزة نوخيز .... را كه در عالم رحم دارم به تو مي‌سپارم....

پرستار نبض مامان ، فشارخون و حرارت بدن رو اندازه گرفت همه‌چيز طبيعي بود و مامان نفس‌هاي بلند مي‌كشيد هرچي من مي‌گفتم بابا صبر كنيد من نمي‌خوام از خونه‌ام بيرون بيام ولي هيچكس گوش نمي‌داد و يك دفعه صداي جيغ، جيغ شنيدم    اووَ ...........  اووَ ............   اووَ .....  .

سلام مامان ! ............ سلام بابا!...............       سلام به همة شما ..................   من

اينجا هستم...........!

قدمت مبارک باشه عزیزم خوش آمدی

 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.
  • تگ های مجاز : <a> <em> <strong> <cite> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • خطوط و پاراگرافها به صورت اتوماتیک جدا سازی می شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی

سیستم امنیتی
این سیستم امنیتی برای دفع کامنت های اسپم است.
Image CAPTCHA
حروفی را که در تصویر می بینید را تایپ کنید.