ورود کاربر

جملات تربیتی

دوشيزگان اين قرن مجيد بايد نهايت اطلاع از علوم و معارف و صنايع و بدايع اين قرن عظيم ،داشته باشندتا به تربيت اطفال پردازند و كودكان خويش را از صغر سن تربيت به كمال نمايند.

سفرپر ماجرای جنین از نطفه تا تولد - قسمت چهارم

 

 

بالاخره با هم كنار آمديم

- چقدر خوبه كه آدم راحت باشه. احساس مي‌كنم خيلي راحت و سرحال هستم مامان هم همينطور، حالش خيلي بهتره، آرامتر شده بابا هم خوش اخلاق و سرحاله ... يواشكي يه چيزي بگم. فكر كنم كلاسي كه بابا و مامان رفته بودن كار خودش رو كرد. (كاش هميشه اينطوري باشد) بابام شبها با من حرف مي‌زنه (البته از پشت ديوار خونه‌ام) نازم مي‌كنه و شعرهاي قشنگ برام مي‌خونه.

مامان، مرا به سلماني ببر!

- حيف كه آينه ندارم، خيلي دوست دارم خودم رو توي آينه ببينم، حتماً حالا كه مو درآوردم خيلي خوشگلتر شدم. مطمئنم اگر مامان مي‌توانست منو ببينه از خوشحالي جيغ مي‌كشيد آخه غير از موهام مژه هاهم كلي قشنگترم كرده‌اند، وقتي چشمك مي‌زنم مژه‌هام تكون مي‌خورند. ديگه اينكه روش خوبي براي خوابيدن پيدا كردم چونه‌ام رو روي سينه‌ام مي‌ذارم و راحت مي‌خوابم. من امروز متوجه شدم كه دوقلو نيستم چون صداي يك قلب به گوش خانم دكتر مي‌رسيد. ديشب اتفاق بدي افتاد و اوضاع رو خراب كرد

- مامان و بابا مهمون داشتند مامان باز حرفهاي دكتر رو فراموش كرد و معده‌اش رو با يك غذاي چرب پر كرد تازه روي اون چند ليوان نوشابه خورد، چند لحظه بعد حالت وحشتناكي بمن دست داد نفسم داشت بند مي‌اومد، داشتم خفه مي‌شدم، مشت‌هامو گره كردم و محكم به ديوارهاي خونه كوبيدم تا مامان دست از خوردن بكشه. عاقبت مامان متوجه شد و به رختخواب رفت. چون حال خودش هم خوب نبود فردا دكتر گفت: بايد مراقب باشي و بدوني كه مناسب غذابخوري و درست استراحت كني.

مامان با من حرف بزن

مامان را خيلي دوست دارم، تازه‌گيها شروع كرده و با من حرف مي‌زنه، نازم مي‌كنه و حرفهاي قشنگ‌قشنگ مي‌زنه منو گنج كوچولوي خودش مي‌دونه، برام مي‌خونه، بعضي وقتا هم مي‌گه خيلي اذيت كن شدم، وقتي با لگد اونو مي‌زنم بِهِم ميگه بچه آروم و خوب و مؤدبي باشم. ولي من بيشتر دلم مي‌خواد با من حرف بزنه. حالت كلمات رو احساس مي‌كنم، دكتر به مامان گفت:

ماه هفتم سن مهميه و خيلي اهميت داره مي‌دوني از اين به بعد اين گنج كوچولوی تو مي‌تونه مزه‌ها و بوها رو تشخيص بده تنفس و مكيدن اون از قبل قوي‌تر مي‌شه و واكنشهاي بينائي و شنوائي حالت با ثبات ‌تري به خودش مي‌گيره.

مامان خيلي دقيق به حرفهاي دكتر گوش مي‌كرد و با توجه به مسائلي كه مطرح شد وقتي اومديم خونه سعي كرد خيلي بيشتر از قبل آرامش رو در خودش حفظ كنه و ديگه در مهمونيها زياده‌روي در خوردن مواد غذائي نكنه و از همه مهمتر دچار فشار عصبي نشه. چون مي‌گفت در كتابي خونده كه مادرهائي كه تحت فشار عصبي باشند كودكانشون حركات بدنيشون صدها بار بيشتر از بچه‌هاي ديگه هست و فشارهاي عاطفي مادر در هر مورد خواه ناشي از مشكلات زندگي يا اقتصادي و غيره باشه نتيجه خوبي در آينده براي كودك نخواهد داشت. نوزادان مامان‌هاي غمگين و ناشاد احتمال داره زودتر بدنيا بيان و يا كم وزن باشند. بيش از اندازه فعال باشند يعني ناآرام باشند. خوب همين موارد باعث شد كه مامان با من حرفاي قشنگ بزنه و با لحن آروم و ملايم برام شروع كرد به خوندن:

 

    اي خداي برعطاي ذوالمِنَن          واقف جان و دل و اسرار من

در سحرها مونس جانم تويي             مطّلع برسوز و حرمانم تويي

هردلي پيوست با ذكرت دمي             جز غم تو مي‌نجويد محرمي

خوش شود آن‌دل‌كه‌بريان‌تو نيست         كور به چشمي‌كه‌گريان تو نيست

در شبان تيره و تار اي قدير          ياد تو در دل چو مصباح منير

از عناياتت بدِل روحي بدم            تا عدم گردد ز لطف تو قِدم

در لياقت منگر و در قدرها           بنگر اندر فضل خود اي ذوالعطا

اين طيور بال و پر اشكسته را            از كرم بال و پري احسان نما

هوالله

اي خداوند بي‌مانند، اين طفل شيرخوار را از پستان عنايت شيرده و در مهد صون و حمايت محفوظ و مصون دار و در آغوش الطاف پرورش ده   

                                                                                  

هوالله

اي نونهال باغ محبّت الله از خدا رجا مي‌نمايم كه تو را به باران رحمت و پرتو و حرارت شمس حقيقت و نسيم جانبخش جنّت ابهي نشو و نما بخشد و طراوت و لطافت زايدالوصف عطا نمايد.

 

 

قرار دادم داره تموم مي‌شه، نمي‌دونم بعد از اون، چه كار بكنم، آيا مي‌شه اون رو 9 ماه ديگه هم تمديد كنم؟ وقتي دلم شور مي‌زنه و نگران مي‌شم، شَستم رو محكمتر مي‌مكم، حس مي‌كنم همه چيز در هم و برهم شده، مثل موهاي سرم كه بلند و در هم ريخته شده.

مامان زود خسته مي‌شه آخه من هفت ماهم هست و مامان نمي‌تونه رو پا بايسته، دكتر مي‌گفت كه قد من بيشتر از چهل سانتي‌متر هست. روز به‌روز دارم بزرگتر مي‌شم وزنم يك كيلو و هشتصد گرمه دكتر گفت: در ماه هشتم 600 گرم ديگه به وزن من و 5 سانتي متر به قدم اضافه مي‌شه. خوب حساب كنيم ببينيم چقدر ديگه به قد و وزنم اضافه مي‌شه قَدَم مي‌شه 45 سانتي‌متر وزنم مي‌شه 400/2 گرم و ماه نهم پنجاه سانتي‌متر شايد هم قدري بيشتر و وزنم سه كيلو به بالا ... خوبه البته دكتر گفت بعضي وقتا هم بچه‌ها از اين چيزي كه ما ميگيم و تحقيقات نشون داده تغييرشون بيشتر يا كمتر خواهد بود ولي من با اين وضعيت كه از خودم مي‌بينم فكر مي‌كنم بيشتر از سه كيلوونيم هم بشم خيلي بزرگ مي‌شم ....ها ! !

مترجم سایت تعلیم و تربیت :

صفا 

ادامه دارد

 

 

 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.
  • تگ های مجاز : <a> <em> <strong> <cite> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • خطوط و پاراگرافها به صورت اتوماتیک جدا سازی می شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی

سیستم امنیتی
این سیستم امنیتی برای دفع کامنت های اسپم است.
Image CAPTCHA
حروفی را که در تصویر می بینید را تایپ کنید.