ورود کاربر

جملات تربیتی

شما كمانهايي هستيد كه فرزندانتان چون تير از آن رها مي گردند

آیا ما نیز حرفی را که به فرزندمان زده ایم انکار می کنیم؟

گاهی اوقات ما پدر و مادرها، با انکار حرفی که به فرزند زده‌ایم، عمداً دروغ میگوییم. اگرچه کمال محبّت را به او داریم و مایلیم پیشرفت کند، امّا این روش ما تا چه حدّ صحیح است؟ گفتگوی مادری را با فرزندش میخوانید که مایل است او تمیز، مرتّب، درسخوان باشد ولی طوری با او سخن میگوید که اعتماد فرزند یا به خودش یا به مادرش از بین میرود و شاید در آینده به جای اطاعت از اوامر یا تقاضاهای والدین به راه های دیگر روی آورد:

مادر: "میخوام قبل از هر کار دیگه ای اطاقتو تمیز و مرتّب کنی. دیگه نمیتونم این بوی گند وحشتناکو تحمّل کنم؛ اصلاً با این وضع خجالت میکشم پامو تو این اطاق بذارم. ببین اون مدلهای نیمه تموم رو هم بذارشون کنار؛ مهم نیست کجا میذاری؛ همینقدر جلوی چشمم نباشه."

پسر نوجوان اطاق را مرتّب میکند. یک ساعت بعد گفتگو ادامه پیدا میکند:

مادر: "چرا تکلیفاتو ننوشتی؛ چرا درساتو نمی خونی؟ تو میدونی که فردا امتحان داری و باید درساتو بخونی."

پسر: امّا، مادر، شما گفتین که قبل از هر کار دیگه ای اطاقمو مرتّب کنم."

مادر: "من همچین حرفی نزدم. گفتم که باید اطاقت تمیز و مرتب بشه و خیلی هم زود باید این کار انجام بشه. امّا نگفتم که تو باید قبل از درس و مشق مدرسه این کار رو انجام بدی." (مادر به سراغ کشوها و کمد می‌رود.) خُب، چرا مدل ها رو اینجا کنار لباسات گذاشتی؛ چقدر احمق و ابلهی! تو نمی فهمی که لباسا بوی گند اون چسبارو می گیرن؟ تو چرا اینقدر نفهم و کودنی؟"

پسر: "امّا، مادر، شما که گفتنی مهم نیست اونا رو کجا میذارم؛ فقط مهم اینه که جلوی چشم نباشه."

مادر: "تو دوباره داری حرف توی دهن من میذاری. گفتم اونا رو از جلوی چشمم دور کن و جایی بذار که اون بو و اون رنگ خیس به چیزی صدمه نزنه. من دقیقاً میدونم چی گفتم؛ اینقدر حرصم نده. حالا برو سراغ درسات. تو پسر باهوشی هستی و هیچ بهانه ای نداری که نمره بیست نگیری."

پسر: "مادر، شما که همین الآن گفتین من کودن و ابلهم."

مادر: "چی؟ تو میدونی که من هرگز اینطور حرف نمیزنم و این لغات را به کار نمی برم. من گفتم که تو وقتی مدلهاتو می خوای جایی بذاری دقت نمی کنی که کجا باید اونا رو بذاری. خُب، حالا اطاقت زیاد اهمّیت نداره؛ درسات مهمّه. فقط فکر کن هر سال چقدر باید پول خرج کنیم که تو به یه مدرسۀ خوب خصوصی بتونی بری!"

پسر: "امّا من هیچوقت نخواستم به یه مدرسۀ گرون برم. اصلاً ترجیح میدم برم مدرسه دولتی."

مادر: "تو چرا حرف تو گوشِت نمیره؛ چرا درست دقّت نمیکنی من چی میگم. داشتم میگفتم که درس تو مهمّه؛ تحصیلت مهمّه؛ پول چه اهمّیتی داره؟ شما بچه های این روزها قدر هیچ چیز رو نمیدونین. به بهترین مدرسه میرین امّا...." (بعد موعظۀ درازمدّت شروع میشه.)

 

منبع : اینترنت

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.
  • تگ های مجاز : <a> <em> <strong> <cite> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • خطوط و پاراگرافها به صورت اتوماتیک جدا سازی می شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی

سیستم امنیتی
این سیستم امنیتی برای دفع کامنت های اسپم است.
Image CAPTCHA
حروفی را که در تصویر می بینید را تایپ کنید.