ورود کاربر
جملات تربیتی
دوشيزگان اين قرن مجيد بايد نهايت اطلاع از علوم و معارف و صنايع و بدايع اين قرن عظيم ،داشته باشندتا به تربيت اطفال پردازند و كودكان خويش را از صغر سن تربيت به كمال نمايند.
دیدگاه دیانت بهائی در باره ی معلولیت
اثر پاول بوت
براي نوشتن این مقالة من واجد شرايط هستم زیرا:
1- بهائي هستم.
2- آنطور كه اكثر مردم تلقّي ميكنند، به علّت ابتلا به فلج اطفال، معلول (سوار بر صندلي چرخدار) هستم.
در حالي كه فقرات معدودي در آثار مباركة بهائي وجود دارد كه صريحاً در خصوص معلوليت بيان مطلب كرده باشند، تعدادي از بيانات مباركه حدّاقل تلويحاً در ارتباط با اين موضوع ميباشند. فيالمثل بيان زير:
«اصل اليوم اخذ از بحر فيوضات است، ديگر نبايد نظر به كوچك و بزرگي ظروف باشد. يكيكفّي اخذ نموده و ديگري كأسي و همچنين ديگري كوبي و ديگري قدري» (مجموعه اقتدارات، ص 222-221)
به نظر ميرسد اشارة اين بيان مبارك به اين نكته است كه هر آنچه (از لحاظ عنصري، فكري يا روحاني) به ما اعطاء ميشود، مهم آن است كه طالب پركردنِ ظرف خويش باشيم، هر قدر بزرگ يا كوچك باشد. ممكن است شخصي بگويد مثالي كه از استعداد مكنون انسان در كتاب مقدّس آمده است، همين تعليم را ميدهد.
ابتدا ما بايد معناي معلوليت را مورد بررسي قرار دهيم. به نظر من معلوليت ميتواند مرئي يا
نامرئي باشد، ميتواند جسمي، ذهني يا روحاني باشد.
معلوليت جسمي
در منتهي درجة خود، فلج كامل، عبور از مراحل مختلف طيف مربوطه شامل نابينايي، ناشنوايي، التهاب و ورم مفاصل، ضعف قلب و غيره است.
معلوليت ذهني
باز هم در منتهي درجة خود، تقريباً فقدان شعور، عبور از مراحلي چون اوتيسم (در خود فرورفتگي)، اسكيزوفرِني (دوگانگي شخصيت)، افسردگي ، نوميدي است؛ اين مورد شايد به بيمحتوايي، و متعاقباً سير نزولي دائمالتّزايد در نتايج عنصري، اجتماعي و روحانياش منتهي گردد.
افيون ... جان انسان را بگيرد، وجدان بميرد، شعور زائل شود، ادراك بكاهد، زنده
را مرده نمايد. (مكاتيب عبدالبهاء، ج1 ، ص 328)
تحت اين مقوله، شايد بتوان معلوليت اجتماعي، يعني كمرويي يا فقدان مهارت در ايجاد ارتباط را نيز كه به انزوا و تنهايي منجر ميشود، در زمرة آنها گنجاند. يكي از شاگردان مدرسة من از اين باب به شدّت رنج ميبُرد (عبارت رنج ميبُرد را دانسته و حساب شده به كار ميبرم). او بسيار باهوش بود، امّا معلوليت اجتماعي به آن حكم ميكرد كه نمي تواند از به رخ كشيدنِ آن خودداري نمايد. وي به عنوان فردي مغرور و متكبّر تلقّي شد و در نتيجه احتمالاً از همة دانشآموزان مدرسه كمتر محبوبيت داشت. اين موضوع كوچك و بياهميّتي نبود، او هميشه مورد ارعاب و آزار قرار ميگرفت و تصوّر ميكنم همواره به ايّام مدرسهاش با ترس و هراس ميانديشد.
نكتة قابل توجّه: بايد گفت كه طبقهبندي فوق در قالب معلوليتهاي جسمي و ذهني تنها مي توانند برچسبهاي مفيدي باشند. در نظر بسياري از مردم، بيماري ذهني و رواني يك منشأ جسمي يا روحي دارد و مسلّماً ، بسياري از پريشانيهاي ذهني يا روحي داراي تظاهرات جسمي نيز هستند.
زماني كه مادرم كاتلين بوت تسليم فشارهاي عصبيِ ناشي از زندگي سخت و دردناك شد، من بينشي تلخ و فراموش نشدني نسبت به معلوليت ذهني پيدا كردم. مادرم از انحطاط پيري زودرس رنج ميبرد و در يك مؤسسّة رواني كه خارج از شهر كانتربوري بود در 61 سالگي درگذشت. ويروس فلج اطفال كه من و خواهرم را مورد حمله قرار داد، پدرم را كشت. للّه الحمد كه خواهرم تقريباً آسيب نديده بهبود يافت، امّا مادرم كه تازه بيوه شده بود، با وضعيت وخيم فرزندانش روبرو شد و تشخيص پزشكي در مورد من چنين بود كه هرگز قادر به نشستن نخواهم بود و محقّقاً عمر من از پنج سال تجاوز نخواهد كرد.
اكنون كه در سن پنجاه به گذشه مينگرم حيرت ميكنم كه چرا هنوز هستم، و چرا در كمال سرور مينشينم، ولي نتيجه ميگيرم كه در وهلة اولي به اين علّت است كه مادرم تسليم نشد. همانطور كه بسياري از نفوس تحت اين شرايط قادر هستند، مادرم مي توانست بپذيرد كه هيچ اميدي وجود ندارد و فقط سعي كند ماههاي باقي مانده از عمرم را حتّي المقدور در سرور و شادماني بگذرانم. امّا
در عوضِ اين كار نزد متخصّص فيزيوتراپي بيمارستان رفت و تقاضا كرد به او درس ماساژ بدهند.
متخصص فيزيوتراپي امتناع كرد و توضيح داد كه اگر اين كار به طور صحيح انجام نشود ضررِ آن ميتواند به مراتب بيشتر از منفعتش باشد. مادرم استدلال كرد كه به هر حال من داشتم ميمردم،و برنده شد! اوّلين خاطرة من اين بود كه روي ميز آشپزخانه دراز كشيده بودم؛ مادرم مرا تشويق مي كرد كه ورزشم را انجام دهم. يك قطعه چوب بزرگ در پيش رويم بود، به طوري كه به نحوي قابل اعتماد مرا تشويق ميكرد كه اگر نمي توانستم ورزشها را انجام دهم از آن براي كمك به بخش پسين هيكلم استفاده ميشد.
مادرم مجبور بود در طول روز به عنوان آشپز مدرسه كار كند و شبانگاهان به فروش لوازم آرايش بپردازد تا بتواند شكم ما را سير كند و پولي در دست داشته باشد. شايد اغراق نباشد اگر بگويم كه مادرم به خاطر ما زندگي مي كرد و وقتي كه نهايتاً (در سن 20 سالگي) مرا به يك مدرسةشبانهروزي براي معلولين سپردند، و شغلي به دست آوردم، پنداري ندايي در درون مادرم ميگفت كه او در اين نبرد پيروز شده و فرزندانش اكنون عالي و سرحال خواهند بود و بعد از آن سير نزولي سريعي به سوي پيري زودرس شروع شد.
من مرتّباً او را در بيمارستان رواني ملاقات ميكردم. در بخشي كه 50 نفر بيمار وجود داشت، به ندرت ملاقات كنندة ديگري را مي ديدم. مادرم ديگر نميتوانست صحبت كند و من از خويش ميپرسيدم كه آيا اصلاً متوجّه حضور من هست يا خير، چه كه ابداً آثار تشخيص در وَجَناتش نميديدم. ما گرمترين و احساساتيترين خانواده نبوديم، ما ميدانستيم كه همة ما به يكديگر اهميّت مي دهيم، لذا به ندرت احساس مي كرديم كه بايد آن را بر زبان آوريم. امّا، در يكي از ملاقاتها، در حالي كه نشسته بود و به نظر ميرسيد نسبت به من و اطرافش بيتوجّه و بياعتنا است، به او گفتم، « ميداني كه خيلي دوستت دارم». سرش را بالا گرفت و در چشمان من نگريست و اشك بر گونههايش جاري شد. او هنوز درك ميكرد ! از طرفي شاد بودم كه قوّة درك مادرم هنوز وجود داشت، و از طرف ديگر بينهايت اندوهگين بودم كه او اسير بدن و ذهني بود كه به زحمت فعاليتي داشت. بعدها وقتي اين بيان حضرت بهاءاللّه را زيارت كردم خيلي احساس راحتي نمودم.
معلوم آن جناب بوده كه روح در رتبة خود قائم و مستقر است و اين كه در مريض
ضعف مشاهده ميشود بواسطة اسباب مانعه بوده و الّا در اصل، ضعف بروح راجع نه. مثلاً در سراج ملاحظه نمائيد مضيء و روشن است ولكن اگر حائلي مانع شود
در اين صورت نور او ممنوع مع آن كه در رتبة خود مُضيء بوده ولكن باسباب
مانعه اشراق نور منع شده (مجموعه اقتدارات، ص 69)
آيا ميدانيد اين بيان براي من چه مفهومي داشت؟ روح مادرم، شخص واقعي كه خود من و تمام كساني كه او را ميشناختند، به آن عشق ميورزيدند، « ضعف به ... (آن ) راجع نه». مغز او را ميتوان به گيرندة راديو تشبيه كرد كه مدارهايش درست كار نميكردند؛ تنها بخش كوچكي از علائمي كه روح ميفرستاد در ميان پارازيتها و امواج تداخلي ديگر، دريافت ميشد.
هيكل انساني مانند آئينه است و روح مانند آفتاب و قواي عقليه مانند شعاع كه
از فيوضات آفتابست و شعاع از آئينه شايد منقطع گردد و قابل انفكاك است ولي
شعاع از آفتاب انفكاك ندارد. (لوح دكتر فورال، خطابات تك جلدي، ص 27)
هر رور به ملاقات مادرم مي رفتم كه در يك شامگاه يكي از مهيّجترين جوابها به دعا را تجربه كردم. هر دفعه كه به ملاقات ميرفتم، هميشه در آنجا زني را ميديدم كه بلاوقفه به صداي بلند گريه ميكرد. اين مرتبه، در كنار بستر مادرم نشستم و ناگهان زني كه در بستر بعدي بود، با چشماني كه فقط مي توانم به عنوان ديدگانِ مضطرب و نگران وصف كنم، به من خيره شد و التماس كرد، « لطفاً آن زن را ساكت كن !» كاملاً احساس بيعرضگي و نوميدي ميكردم. صداي گرية او حتّي براي يك ساعت يا يك هفتهاي كه ميشنيدم سخت ناراحت كننده بود، پس شنيدنِ 24 ساعتة آن ميبايست شكنجة روحي باشد. آنچنان براي بيماران، نه براي نفسي كه در چنان وضعيت پريشاني قرار داشت، احساس تأسّف كردم كه چشمانم را بستم و واقعاً از عمق قلب گفتم، « عزيز پروردگارا، بذل الطاف كن و آن زن را آرامش عطا فرما!»
جواب بلافاصله بود، گويي كسي دكمهاي را زده يا كليدي را چرخانده بود. موقعي كه كلمة «آرامش» را ادا كردم، صداي گريه قطع شد. هم متحيّر شدم و هم متشكّر. آن شب ديگر نشنيدم گريه كند و در دفعات بعدي ملاقات هم گريه نميكرد.
روح نفوذ دارد؛ دعا تأثيري روحاني دارد. لذا، ما دعا مي كنيم، «خدايا، اين مريض را شفا ببخش!» چه بسا كه خداوند جواب عنايت كند. آيا اهميّتي دارد كه چه كسي دعا مي كند؟ خداوند به دعاي تمام عباد جواب مي دهد اگر آن دعا مبرم و شديد باشد. رحمت او وسيع است، لايتناهي است. او دعاهاي تمام بندگانش را اجابت ميكند. (ترجمه – خطابة 5 اوت 1912 در دابلين، نيوهمپشاير)
معلوليت روحاني
بحثي در اين نيست كه معلوليت روحاني بيش از همه نابود كننده و ويرانگر است. زيرا اين معلوليت است كه باعث ميشود ما نفرت بورزيم؛ محبّت و شفقت نداشته باشيم؛ فقط به خاطر نفس خود تلاش كنيم؛ از هدايت محبّت آميز كه به مشيّت الهي صورت ميگيرد غفلت نماييم و اجازه دهيم جهان زيباي ما، به جاي آن كه محلّ تجلّي بهشت برين باشد، سير انحطاط بپيمايد و جهنّم مجسّم گردد. ضمناً از همه مهمتر است، زيرا، در حالي كه اختلالات جسمي و ذهني ما هفتاد سال طول ميكشد ، بهداشت روح ما چيزي است كه با پايان گرفتن زندگي خاكي، با ما به ابديت ميآيد.
وضعيت كلّي
در موقع راحتي، آسودگي ، سلامتي، موفّقيت، لذّت و سرور هركسي ميتواند شادمان باشد؛ امّا اگر نفسي در زمان سختي و شدّت و استيلاي مرض شادمان و راضي باشد، اين دليل بر اصالت و بزرگي است. (ترجمه- در صفحة 263 Tablets of ' Abdu'l-Baha درج است.)
من مي خواهم اين بحث را مطرح كنم كه هركسي به نحوي، مسلّماً به انحاء مختلف، معلول است. ما اگر به كم رويي رنجور كننده مبتلا باشيم، يا چنان مبتلا به فقر روحاني باشيم كه فقط طالب ارضاء نفس خويشتن گرديم، يا در جهان سوم در فقر و گرسنگي دست و پا بزنيم، يا در اثر ورم مفاصل، مفصلهاي ما سخت شود يا ذهن ما در اثر تعصّب متحجّر گردد، همة ما كم و بيش تا حدّي معلول هستيم.
چرا معلوليت؟ چرا رنج؟ چرا درد؟ آنچه كه من ميدانم اين است كه وقتي نفوسي را در زندگيام ملاحظه ميكنم كه با من به عنوان آدمي استثنايي روبرو شدهاند، كساني كه با زندگي من برخوردي داشتهاند، و مرا در اثر اين تماس غنيتر ساختهاند، آنها بدون استثنا، در زماني ، از جهنّم گذشتهاند. آنها، چه در اثر بيماري يا مصيبت، قشر سفت و سخت را كنار زدهاند تا جواهري را كه در درون موجود بود برملا سازند.
حقّ جلّ جلاله از براي ظهور جواهر معاني از معادن انساني آمده(مجموعه اشراقات ،
ص133 )
در خصوص چنين رنجها و امتحاناتي، حضرت عبدالبهاء كه مَثلِ اعلاي تعاليم حضرت بهاءاللّه هستند توضيح ميفرمايند:
امتحان عنايت الهي است، كه بايد به اين علّت او را شاكر باشيم. رنج و محنت
تصادفي نصيب ما نميگردد، آنها به مقتضاي رحمت الهي لاجل تكامل خود ما
فرستاده ميشود...
انساني كه رنج نبرد و محنت تحمّل نكند تكامل نيابد. نباتي كه به يد باغبان بيشتر هَرَس شود، درختي است كه وقتي تابستان فرا ميرسد، زيباترين شكوفهها و بيشترين مقدار ميوه را عرضه ميكند. كارگر زمين را شخم ميزند، محصول فراوان و پربار به ثمر مي رسد. هرچه انسان بيشتر تزكيه شود، محصول فضائل روحانياش بيشتر به ظهور ميرسد. سرباز افسر خوبي نخواهد شد مگر آن كه در خطّ مقدّم شديدترين نبردها حاضر شود و عميقترين جراحات را بردارد. (ترجمه – Paris Talks ، ص 51- 50)
حضرت بهاءالله مي فرمايند، « بلائي عنايتي، ظاهره نارٌ و نقمهٌ و باطنُهُ نورٌ و رحمهٌ» (كلمات مكنونة عربي)
پاول بورا ، شاعري كه از رفقاي من است، در يكي از كتابهايش مينويسد كه فلج اطفال بهترين رويداد زندگي او بوده است! او توضيحاتي داد كه مضمون آن اين بود، به علّت بيماري او بالاجبار كمتر از دوستانش فعّاليت داشت و اين بدان معني بود كه او اوقات بيشتري را در كنار ميدان و به تماشاي ديگران مي گذراند. اين امر باعث شده كه او قواي مشاهده و ملاحظهاش را تقويت كند؛ اين كيفيت و قابليت براي هنر شاعري او ارزش حياتي يافت.اگر ما صرفاً نگاهي به اين جهان بيندازيم، معلوليتهايي كه مردم از آن رنج ميبرند مسلّماً مانند « نار و نقمه» است كه در عبارت فوق نقل گرديد. معهذا، از ديدگاه حيات روح كه، در آثار بهائي مسطور است، ترقّي و پيشرفت را تا به ابد پيش ميبرد و از اين لحاظ اگر ما آن را آنگونه كه خداوند در نظر گرفته است استفاده نماييم، « نور و رحمه» است.
به دو طريق مي توان به همه چيز نگريست: يك نگاه به احساس بيهودگي منجر ميشود و ديگري ماية اميد، حركت و پيشرفت است. سه عبارتي كه ذيلاً نقل ميگردد اين موضوع را بيان مينمايد:
• از وراي ميلهها دو نفس چون مينگرند، يكي زمين را ميبيند و ديگري ستارگان را. (گوينده ناشناس)
• بدبين نيمة خالي ليوان را ميبيند، خوشبين نيمة پرش را. (ناشناس)
• همهچيز در زندگي بر پيشرفت ما تأثير ميگذارد. درس ما مطالعه و يادگيري است. پول و مشكلات به طور يكسان به ما نفع ميرسانند. امتحانات محك استقامت است و جاي پايي براي پيشرفت، درست همانطور كه خود ما آنها را ميسازيم. (حضرت عبدالبهاء نقل در Ten Days in the Light of Akka)
برادر شيري من، پاول هاج ، به جاي بازو و ساق پا از ميله استفاده ميكند. چندين سال رهبر گروه همسرايي Snowdown Colliery بود كه با چوب رهبري اركسترش در تلويزيون ظاهر ميشد و برنامهها ضبط ميكرد. او اكنون موسيقي، از جمله پيانو تدريس ميكند. او پيانو را با ميلههايش مي نوازد، لطفاً سؤال نكنيد، خودتان بايد ببينيد تا باور كنيد.
هيچكس نمي تواند ماتم بگيرد و بنالد كه، «عجب مصيبتي ! اگر معلول نبود، چه موسيقيدان قابلي ميشد.» مانند دوستِ جديد منف هيرو جو نايتينگِل . امّا چقدر اينها براي ديگران الهامبخش هستند. غير از بُعد ابديّتي كه در بالا به آن اشاره شد، آنها چه موهبت و بركتي براي جهان هستند؛ به ما الهام ميبخشند كه از آنچه داريم بهترين و بيشترين بهره را برگيريم. در نظر مجسّم كنيد دنيا چقدر بهتر و زيباتر ميشد اگر مردم، به جاي اينكه با يأس و دلمردگي به دنبال لذّات كوتاه مدّت و منافع آني باشند، از مواهب و استعدادهايي كه به آنها داده شده است استفاده ميكردند.
اشتباه نكنيد، مقصودم اين نيست كه براي اشخاص معلول چون بميرند جنّت و جنان دارند و بهشتي چنين و چنان . يكي از كلمات قصار مادرم كه غالباً آن را تكرار ميكرد اين بود، «چون ز حكمت ببندند دري، ز رحمت گشا ینددر ديگري» . با توجّه به اكثر معلوليني كه ميشناسم، و نسبتاً معدود هستند، يكي از ابوابي كه مفتوح ميشود ذوق بسياري است كه در مزاح دارند و ميل شديدي است كه به حيات دارند.
غالباً انساني را مشاهده ميكنيم كه فقير است و مريض، با لباسي كهنه و پاره، بی هيچ وسيلة زندگي، امّا روحي قوي دارد. هرچه جسم او رنج بكشد و ناراحتي تحمّل نمايد،روح او آزاد و سالم است! و اغلب انساني را ملاحظه مي كنيم كه غني است، جسماً قوي و سالم است، امّا روحي مريض و مُشرف به موت دارد.» (ترجمه)
شايد به اين علّت كه برخي از ما به خردِ باقيمانده اندكي نزديكتريم، مايليم آنچه را كه بيشتر از همنوعانِ سالمِ خود داريم قدر بدانيم. هرگز توجّه كردهايد نفوسي كه تجربة نزديك مرگ را داشتهاند و به زندگي بازگشتهاند غالباً نحوة زندگي خود را به كلّي تغيير دادهاند؟ آنها كه نگاهي گذرا به ابديّت افكندهاند، تصميم گرفتهاند در اين دنيا نوعي زندگي كنند كه ارزشي داشته باشد. لذا اين موضوع خيلي مرا رنج مي دهد كه نفوس سالم، با جسم و بدن خود بد رفتاري ميكنند. اين مصيبتي است كه بسياري از نفوس آنقدر از ارزش خود و استعداد مكنون خود بيخبرند كه غير از لذّتپرستي هدفي در زندگي ندارند و براي احتراز از زندگي واقعي به الكل و مواد مخدّر پناه ميبرند و شعور و ادراك خود را بكلّي زائل ميسازند
ما فقط گوشت و خون نيستيم
حال قدري انصاف لازم است كه انسان فيالجمله تفكّر نمايد، پروردگار عالميان او
را بفضل و موهبت كبري انسان خلق فرموده و بخلعت «لَقَدْ خَلَقْنَاالإنسانَ في
أحْسَن تقويم» سرافراز داشته و بتجلّيات رحمانيه از صبح احديّه مستشرق نموده
و منبع آيات الهيه و مهبطِ اسرار ملكوتيه گشته و در فجر ابداع بأنوار صفات
كامله و فيوضات قدسيه مستنير شده، حال چگونه بكثافات أغراض نفسانيّه بيالايد و اين عزّت جاويد را بذُلّ شديد تبديل نمايد،
أتَزْعَمُ اَنَّكَ جِرْمٌ صغير وَفيك انْطَوَي العالمُ الاكبر
مرحلة بعدي سفر ما كدام است؟
واما روح انسان بعد از عروج از اين جهان، در منتهي درجة تقديس و تنزيهي است كه در عالم عنصري به آن نائل گشته است و چون از قيد جسم رهايي يابد در بحر رحمت الهي
اليالابد مستغرق شود. (ترجمه)
لهذا، زندگي ماجرايي است و مسابقهاي تا استعدادهاي روحاني خويش را توسعه دهيم و احساسات خود را بپروريم قبل از آن كه اين پوستة فاني را از وجود خويش بيفكنيم و تمام كيفيات حاصله در اين جهان را واگذاريم و برويم. ما هرگز نخواهيم توانست پول خود را، مال خود را، زيبايي ظاهري خويش را، نشانهاي افتخار خود را، عناوين، القاب و تاجهاي زيباي خويش را با خود ببريم. چه به ما كفش چوبي داده باشند، چه كفشهاي زيباي تندرو، چه هوش سرشار، سلامت و ثروت داده باشند، چه كمهوشي، بيماري و فقر، همة اينها در مسابقة عظيم زندگي كاملاً نامربوط است. آنچه كه اهميّت دارد اين است ما حتّيالمقدور باآنچه كه داريم نهايت سعي خود را بكنيم و در حالي كه به ديگران كمك ميكنيم استعدادهاي موهوبة خود را به ظهور برسانند، تلاش نماييم نيروهاي بالقوّة خود را بارز سازيم و مورد استفادة خود و ديگران قرار دهيم.
- 5120 بازدید
ارسال کردن دیدگاه جدید